کد مطلب:210769 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

منصور و عبدالله محض
منصور با عبدالله محض همراه بود ولی او و فرزندانش را سد راه خود می دانست و نمی توانست آنها را ببیند بر آن شد كه به هر قیمتی میسر باشد آنها را تحت نفوذ و قدرت خود درآورد.

عبدالله محض از فرزندان امام حسن مجتبی مردی خیر و نیكوكار و از یاران سفاح بود سفاح هم با او لطف و محبتی داشت و مدتی او را در عراق نگاه داشت و تقریبا به نام مهمانی تحت نظر گرفته بود ولی پس از مدتی او را به مدینه برگردانید. [1] .

این نكته را هم باید ناگفته نگذشت كه سادات حسنی و حسینی غیر از ائمه معصومین كه به علم و امامت از این مقام كناره می گرفتند پس از شهادت سیدالشهداء به خونخواهی برمی خاستند و در جای خود گفته ایم كه در ظرف ده سال رجال بزرگی به نام خونخواهی امام حسین بن علی علیه السلام قیام كردند و كشته شدند و بالغ بر چهارصد هزار نفر در ده ساله از سال 61 تا سال 71 كشته شدند.

بنی عباس هم از قیام و خروج بنی حسن و بنی حسین می ترسیدند و لذا فقط رقیب خود را در خلافت آل علی می دانسته و در محو كشتار آنها دریغ نداشتند.

وقتی منصور به خلافت رسید عبدالله محض مدینه بود و پیرمردی سالخورده بر او اعتراضی نكرد ولی از فرزندان او بیمناك بود و فرزندان عبدالله هم از سلطه منصور بیمناك بودند و لذا متواری شدند.

منصور در سال 140 به حج رفت و در مدینه از عبدالله محض ملاقات كرد و از فرزندان او



[ صفحه 256]



جویا شد عبدالله هم اظهار بی خبری كرد منصور اصراری داشت كه نشانی آنها را بدهد و عبدالله ساكت ماند تا بین آن دو نفر كلمات تندی متبادل گردید و هر دو به خشم افتادند و بر یكدیگر تندی و غضب كردند و منصور بیرون رفت از این عمل پشیمان شد كه چرا مرتكب چنین خبط و خطائی شده است.

منصور از مدینه به قریه ی هوازن به نام اوطاس رسید جمعی از طالبیین و بنی عباس آنجا بودند از منصور دعوت كردند عبدالله محض هم جزو آنها بود منصور دوباره سخن را تكرار كرد و نشانی فرزندان او را خواست ولی این دفعه با نرمی و ملایمت سخن گفت و تقاضا كرد كه عبدالله فرزندانش را به اطاعت منصور درآورد عبدالله ساكت ماند منصور غضبناك شد دستور داد عبدالله را زندانی كنند.

منصور در مراجعت از حج به مدینه نرفت بلكه به ربذه كه قریه ای است در اطراف مدینه به فاصله 3 میل و قبر اباذر غفاری آنجا است [2] رفت و قاصدی فرستاد كه تمام اولاد حسن بن علی را به ربذه جمع كند.

عبدالله محض و برادرانش حسن، داود، ابراهیم را با كتف های بسته از مدینه به ربذه بردند و در محل «باب خبائه» زندانی كردند - و هر چند عبدالله اصراری كرد با منصور ملاقات كند او حاضر نشد و تا آخر عمر به دیدن او موفق نگردید و خود با برادرانش در زندان ربذه جان سپردند. [3] .

عمال منصور متعاقب عبدالله محض جمعی دیگر را مانند حسن و ابراهیم و ابوبكر برادران عبدالله و حسن بن جعفر بن حسن مثنی و سلیمان و عبدالله و علی و عباس پسران داود بن حسن مثنی و محمد و اسحق پسران ابراهیم بن حسن مثنی و عباس و علی عابد پسران حسن مثلث و علی فرزند محمد نفس زكیه و غیره را كه از اولاد امام حسن و امام حسین بودند همه را دستگیر نمودند.

زندانبان این سادات را در زندان به شكنجه قید و بند انداخت و كار را بر آنها سخت گرفت و گاهی اشخاص را نزد عبدالله محض می فرستاد كه او را نصیحت نماید تا شاید عبدالله از مكان فرزندانش كه متواری شده بودند اطلاع دهد و او را سخت در فشار و ضجرت و زجر گذاشتند.



[ صفحه 257]



عبدالله می گفت بلیه من بیش از بلیه ابراهیم خلیل الرحمن است چه او مامور ذبح فرزند شد و آن ذبح فرزند اطاعت خدا بود.

ولی كار من این است كه من فرزندان خود را نشان دهم تا آنها را بكشند و حال آنكه كشتن آنها معصیت و ارتكاب جنایت است من چنین جنایتی را مرتكب نمی شوم.

عبدالله تا 3 سال مدینه زندان بود تا سال 144 كه منصور باز به حج رفت در مراجعت به مدینه وارد شد و به ربذه رفت و این همان جای تبعید ابوذر غفاری است ریاح بن عثمان رئیس زندان نزد منصور رفت منصور گفت برگرد به مدینه و تمام سادات بنی حسن را كه در محبس می باشند حاضر كن ریاح رفت به مدینه و ابوالازهر زندانبان منصور كه مردی بدكیش و بدطینت بود بنوحسن را با محمد دیباج برادر مادری عبدالله محض در غل و قید نمود و به زنجیر بست و با كمال شدت و سختی تمام سادات زندانی بنی حسن را به ربذه در حال غل و زنجیر حركت داد.

امام جعفر صادق علیه السلام كه این قافله را با این وضع رقت بار می دید سخت گریست به طوری كه آب دیدگان بر محاسنش جاری شد و بر طایفه انصار نفرین كرد فرمود اگر انصار به شرایط بیعت عمل می كردند و وفاء به عهد داشتند امروز فرزندان او را بدین صورت اسیر و از شهری به شهری نمی بردند حضرت صادق علیه السلام در حق آنها دعا كرد و تا بیست شب به حال تب و نگرانی بود.

باری قافله اسراء آل ابوطالب را به ربذه نزد منصور بردند و مدتی در زیر آفتاب نگاه داشتند تا نماینده منصور آمد گفت محمد بن عبدالله بن عثمان كدام است؟

محمد دیباج خود را معرفی كرد آن مرد او را نزد منصور برد و آن بی حیا تازیانه مفصلی بر آن مرد پاك طینت بافضیلت می زد تا حال او دگرگون شد و یك چشم او آسیب سختی دیده آنگاه او را نزد برادرش عبدالله محض نشاندند عبدالله سخت از حال او متأثر گردید محمد و عبدالله از شدت خشم آب طلبیدند و مأمورین منصور از ترس به آنها آب ندادند تا مردی خراسانی آب به او رسانید.

نوشته اند در اثر تازیانه ها لباس محمد بر بدنش كه خون آلود شده بود چسبیده و جدا نمی شد و با روغن زیتون آن را به زحمت از بدنش بیرون آوردند و مداوا كردند.

ابن جوزی نوشته كه منصور گفت ای كذاب فاسق محمد و ابراهیم كجا هستند و او



[ صفحه 258]



پدر زن ابراهیم بود محمد گفت به خدا سوگند نمی دانم منصور دستور داد چهارصد تازیانه به او زدند و جامه خشنی به او پوشانیدند و چنان كندند كه پوست بدنش كنده شد سپس او به زندان نزد عبدالله محض فرستادند منصور دستور داد این قافله به زنجیر بسته را گرسنه و تشنه و سر و پا برهنه دنبال او حركت دهند در حالی كه خودش در محمل نشسته و آنها دنبال قافله بودند زیر نظر خودش به كوفه برد و زندانی نمود.

وقتی كه منصور خودش آمد از مقابل آنها گذشت عبدالله محض گفت ای ابوجعفر آیا جدم با شما در جنگ بدر با اسرا این طور رفتار كرد مگر پیغمبر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله نبود كه فرمود امشب از جهت اسیر شدن عباس عمم ناراحت شدم و دستور داد قید و بند را از عباس برداشتند منصور برای آزار رساندن به عبدالله پیرمرد بزرگوار دستور داد محمد دیباج كه بدنش از ضرب تازیانه مجروح بود جلوی عبدالله قرار دادند تا به دیدن او ناراحت شود.

منصور در كوفه دستور داد او را در زندان هاشمیه در سردابی حبس كردند و آن مطموره ای بود كه از تاریكی شب و روزش از هم تشخیص داده نمی شد این سادات بیست نفر بودند كه مزار آنها كنار شط فرات در سال 342 مطاف مردم بود.

منصور دستور داد آنها را در زندان سخت مغلول نمایند حتی برای قضاء حاجت بیرون نیاورند آخرالامر دستور داد سقف را بر سر آنها خراب كردند و قبرستان آل ابوطالب شد و شیعیان آن قدر عطر بر آن مزار ریختند كه بوی تعفن آن از بین برفت.

می نویسند از تاریكی اوقات نماز معلوم نمی شد و هر شبانه روز یك ختم قرآن تلاوت می كردند هر نفری پنج جزء می خواندند و هر یك كه می مرد بدنش در حال زنجیر بود و آزاد نمی كردند تا بوی تعفن برمی داشت می فهمیدند او مرده است.

می نویسند یك مردی برای عبدالله محض آب بر در زندانبان از خدا بی خبر كه خبردار شد رفت بالای او دید كوزه آب بر دهان او است چنان با لگد بر كوزه زد كه شكسته های كوزه دندان های او را شكست و دهان او را برید و صورتش را در هم كوبید.

عبدالله با این مشقت و مصیبت و بلا زنده بود تا پسران او محمد و ابراهیم خروج كردند و كشته شدند و سر آنها را برای منصور فرستادند او هم برای عبدالله به زندان فرستاد عبدالله به دیدن سر فرزندان با رنجی فراوان جان به جان آفرین تسلیم نمود.

این نمونه كوچكی از ظلم و ستم منصور دوانیقی بود كه نسبت به آل علی روا داشتند و



[ صفحه 259]



چشم بنی امیه را روشن كردند - الا لعنة الله علی القوم الظالمین.


[1] الحور العين ص 271 به نقل جعفر بن محمد عبدالعزيز سيد الاهل ص 154.

[2] معجم البلدان ص 222 ج 4.

[3] الحور العين ص 272 به نقل جعفر بن محمد عبدالعزيز سيد الاهل ص 156.